از میخ و گل های کاغذی

ساخت وبلاگ
باز نامدی و روزگار رفته بازنامد. نشستم که مگر بیایی، چه امید‌هایی که در تاریکی شب با من سوخت تا صبح، چه خرمن‌هایی که به امید بازآمدنت درو کردم، نیامدی، همه سوخت و با باد رفت. نیامدی آسمان سوخت، خاکستر‌هایش بر سرمان ریختند، آسمان آبیش تمام شد، شد خاکستری کثافتی که میبینی، نیامدی.نشستیم و تو نیامدی، سوختیم و نیامدی، خاکسترمان را نکاویدی که مگر ققنوسی در دل نها از میخ و گل های کاغذی...
ما را در سایت از میخ و گل های کاغذی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m-a-xa بازدید : 215 تاريخ : جمعه 25 اسفند 1396 ساعت: 14:03

فکر می‌کردم دوای درد باشد، میدانم که عشق را نباید مرهم دانست، عشق پویایی و رقصی است میان دو آدم ، نه مرهم دو از پا افتاده. اما فکر می‌کنم آدمی این را باور ندارد، آدم دنبال مرهم است برای زخم‌هایی که دوسرش انقدر باز شده که خودش قرار نیست هم‌بیاید، یک نفر باید بیاید دو سر زخمش را به هم بدوزد.زخم‌های قدیمی جوش خورده‌اند، اما مثل قل قل آبی در دیگ، زخم‌های جدیدی از میخ و گل های کاغذی...
ما را در سایت از میخ و گل های کاغذی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m-a-xa بازدید : 140 تاريخ : جمعه 25 اسفند 1396 ساعت: 14:03